مصاحبه: نگرشی به نظام آموزشی حوزه های علمیه; هست ها، بایدها

مصاحبه: نگرشی به نظام آموزشی حوزه های علمیه; هست ها، بایدها
تیر 22, 1381
132 بازدید

منبع مصاحبه: مجله شمیم یاس-تیر 1381، پیش شماره 12 در گفت و گو با حجة الاسلام و المسلمین سید منذر حکیم استاد حجة الاسلام و المسلمین سید منذر حکیم، متولد 1332، تحصیلات حوزوی خود را در حوزه ی علمیه ی مبارکه ی نجف اشرف آغاز و پس از طی مدارج عالیه ی سطح و خارج […]

منبع مصاحبه: مجله شمیم یاس-تیر 1381، پیش شماره 12

در گفت و گو با حجة الاسلام و المسلمین سید منذر حکیم

استاد حجة الاسلام و المسلمین سید منذر حکیم، متولد 1332، تحصیلات حوزوی خود را در حوزه ی علمیه ی مبارکه ی نجف اشرف آغاز و پس از طی مدارج عالیه ی سطح و خارج فقه و اصول نزد استادانی چون آیة الله صدر و آیة الله سیستانی، ادامه ی تحصیلات خود را در محضر استادان بزرگواری چون آیة الله العظمی وحید خراسانی در حوزه ی علمیه ی قم تکمیل نمود. وی هم زمان با تحصیل به تدریس و تحقیق در علوم مختلف حوزوی به خصوص فقه و اصول، تفسیر و تاریخ همت گمارد و بیش از همه به بحث های اعتقادی و کلامی روی آورده و آثار گران قدری در این زمینه تالیف نموده است. در مرحله ی بعد اساس تحقیقات استاد بحث های اخلاقی و تربیتی و سپس تفسیر و تاریخ بوده است و هم اکنون ضمن هم کاری با حوزه های علمیه ی خواهران به پژوهش و تدریس در حوزه می پردازند.

گفت و گویی پیرامون روش های مؤثر تحصیلات حوزوی با رویکرد به فهم و درک معانی قرآن کریم با ایشان ترتیب داده ایم که ضمن تشکر و سپاس از استاد تقدیم حضورتان می شود.

یاس: آموزش علوم حوزوی، تاریخچه ای هزار ساله دارد که از دیر باز تا کنون این آموزش ها رایج بوده است، جناب عالی ویژگی ها و نکات مثبت و کاستی های این روش آموزشی را چگونه ارزیابی می کنید؟

در حقیقت حوزه های علمیه ی شیعی از بدو شروع وحی و از بدو آموزش قرآن به مسلمین شروع به کار کرده و شکل گرفته است. پیامبر اکرم (ص) به عنوان بزرگ ترین و بهترین مفسر و معلم قرآن بودند و مسلمین به تناسب استعداد و آمادگی خودشان برای کسب علم در محضر مبارک حضرت رسول (ص) علوم دینی را فرا می گرفتند و بعد از پیامبر اکرم (ص) هم از محضر ائمه ی معصومین (ع) و روایات آن ها استفاده می کردند.

بنابر این محور حرکت فرهنگی در حقیقت قرآن کریم، روایات پیامبر (ص) و سپس اهل بیت علیهم السلام قرار داشت، لذا آن چه را که ما الان از کتاب های دینی در اختیار داریم، در حقیقت حاصل جمع کل این تلاش ها است.

بنابراین، حوزه ای که ما در حال حاضر داریم، حوزه ای است که از پشتوانه ای قوی برخوردار است و این از نقاط مثبت حوزه های علمیه ی ما به شمار می رود. پشتوانه ی این حوزه، وحی است و وحی الهی به طور مستقیم و غیر مستقیم این حوزه ها را آبیاری می کند. این اولین نکته ی مثبتی است که شاید در جاهای دیگر به چشممان نخورد و در مراکز علمی دیگر و یا در نظام های آموزشی دیگر چنین چیزی به این روشنی وجود ندارد. هر چند که بیشتر فرآورده های علمی و فرهنگی در جهان بشریت از انبیا رهنمود گرفته است و نفس گرم انبیا در این آموزه ها و فرهنگ ها و حتی فرهنگ هایی که ظاهرا منقطع از وحی است دیده می شود، و انبیا توانسته اند در این فرهنگ ها هم اثر گذار باشند و کسی که تاریخچه ی فرهنگ ها را مقایسه کند، می تواند آثار و جای پای انبیا را در این فرهنگ ها ببیند.

اما در حوزه های علمیه، ما به صورت بسیار چشم گیر و پررنگ، اثر وحی را می بینم و این مساله یکی از عوامل تقدس در حوزه های علمیه و کتاب های دینی ما به شمار می رود; زیرا وحی الهی، مقوله ای بسیار مقدس است و ما چیزی مقدس تر از وحی نداریم. لذا به همین خاطر این همه منزلت و کرامت برای دانش حوزوی قایل هستیم که منشا آن الهی است; چرا که در حوزه های علمیه، کتاب های دینی به وسیله ی علما و دانشمندان و بر اساس اجتهادهای آنان شکل گرفته است و چون اجتهاد در چارچوب و در راستای حرکت هدایت گرانه ی وحی الهی قرار گرفته، از تقدسی مناسب خود برخوردار است، این هم نکته ای است که بسیار حایز اهمیت است.

ویژگی های مثبت نظام آموزشی علوم اسلامی را می توان به صورت زیر طبقه بندی نمود:

  1. کسانی که وارد این حوزه ها می شدند، انگیزه های بسیار بالایی داشتند و با این انگیزه ها سراغ تحصیل علم می آمدند، که نمونه های بسیار زیادی در خود قرآن کریم و در روایات اهل بیت علیهم السلام داریم که صحابه ی پیامبر (ص) به خاطر آن حس حقیقت جویی و کمال گرایی عاشق معارف بودند و چنین انگیزه ی بسیار بالایی به طور طبیعی نتایج بسیار بزرگی را هم به همراه داشت.
  2. انسان ها به فرا خور استعدادها و توانایی های خودشان حرکت می کردند و به هیچ وجه در چارچوب یک حرکت قصری و جبری حرکت نمی کردند. لذا استعدادها به طور طبیعی رشد می کردند و حتی سلیقه های افراد نیز مطرح بوده است. به عنوان مثال طلبه ای هست که از استادی که مناسب تشخیص می داده است چه از لحاظ بیان، چه از لحاظ گرایش هایی که داشته، تحت تاثیر تربیتی او قرار می گرفته و شخصیت او شکل می گرفته است و به لحاظ این که انسان باید با آزادی عمل و با آزادی اراده، استعداد خودش را رشد بدهد، این نقطه بسیار مثبت بوده و خواهد بود.
  3. طلبه ها در انتخاب استاد خود و اساتید هم در انتخاب طلبه های مستعد آزاد بودند، هر چند در مقاطعی از آموزش، روش کتاب محور مطرح بوده است، اما کیفیت، حرف اول را هم برای استاد و هم برای طلبه می زده است. حتی در زمانی که طلبه از استاد بی نیاز می شد، کیفیت برای او اصل بود از این رو در تاریخ کم هستند مؤلفینی که در فکر بالا بردن حجم کتاب های خود یا بالا بردن آمار کتاب های خود نباشند و به تناسب نیاز و تشخیص نیاز، نیاز فرد و نیاز جامعه، حرکت کنند، اما طلبه ها، محققین و اساتید حوزه حتی در بدترین شرایط سیاسی و اقتصادی، به دلیل عدم وابستگی به حکومت های جور، توانستند مسیر خودشان را طی کنند، هر چند که با فراز و نشیب هایی هم همراه بودند، اما در مجموع یک حرکت کیفی بسیار خوب و بالایی داشتند.

در چنین نظام آموزشی که اصل را به کیفیت داده و افراد به صورت خود جوش وارد این نظام می شدند، ضایعات هم بسیار کم بوده است، البته افرادی که وارد این مسیر می شدند و منحرف می شدند هم در تاریخ ذکر شده اند، حتی افرادی به عنوان وکیل امامان معصوم علیهم السلام عمل می کردند، اما بعدا منحرف شدند، یا به عنوان نایب امام مطرح بودند و به دلایلی منحرف شدند در حالی که امام هم او را برای مردم معرفی کرده بود، اما این تعداد نسبت به نتایج مثبتی که این نظام آموزشی داشته، بسیار ناچیز بوده است.

بعد از انقلاب، به دلیل گستردگی نیازها و به دلیل این که حوزه ی علمیه خود را برای اداره ی نظام اسلامی آماده نکرده بود، در حقیقت به طور منفعلانه ناچار شد که از کیفیت بکاهد و به کمیت بپردازد، در نتیجه مدارس علمیه و طلبه های ما زیاد شدند، لذا حوزه ی علمیه ناچار شد تا یک برنامه ی زمان بندی شده ای برای طلاب سطح و حتی برای طلاب مقدمات در نظر بگیرد و بحث های خارج هنوز تحت این ضابطه قرار نگرفته اند و تا حدودی آن آزادی را حفظ کرده اند. ولی چنین روندی نتیجه اش سطحی نگری و دور شدن از آن چیزی است که حوزه ها دنبال آن بودند; که باید یک طلبه به طور محققانه درس خود را فرا بگیرد و به طور محققانه آن را ارایه بدهد. از این رو به این کیفیت ضربه خورده و ما شاهد یک گسترش کمی از هر لحاظ و در هر زمینه ای هستیم و متاسفانه هنوز گسترش کیفی مطلوب نشده و به وضع طبیعی خودش برنگشته است، لذا امیدواریم حوزه های علمیه با گسترش فرهنگ تحقیق و پژوهش و متناسب با نیازهای عصر حاضر چهره ی اسلام را به طور شایسته به جهانیان ارایه دهند و امیدواریم که این حرکت، با شتاب بیشتر و با دقت بیشتر و حساسیت مناسب کار خودش را دنبال کند که الحمد لله مراکز آموزشی در حال حاضر به این سمت در حال حرکتند. هر چند که به آن ایده آل های مطلوب نرسیده اند و زمان می خواهد تا برسند.

یاس: در ابتدای بحث جناب عالی محوریت همه ی علوم اسلامی را با قرآن دانستید و قرآن را محور همه ی علوم معرفی کردید، با توجه به گسترش و توسعه ی علوم اسلامی معاصر، قرآن تا چه اندازه محوریت دارد؟

شما دو سؤال مطرح کردید: 1) آیا قرآن محوریت دارد؟ 2) آیا می تواند محور قرار بگیرد یا نه؟

نسبت به سؤال اول به دلیل گسترش علوم و به دلیل این که علمای ما قرآن را به فراخور زمان و شرایط زمانی و ظرفیت های خودشان می فهمیدند و ارایه می دادند و در کتاب های علمی خودشان مطرح می کردند، به تدریج محوریت علوم از قرآن و سنت به محوریت آرا و نظریات علما چرخش پیدا کرد و در اکثر علوم چه در فقه و چه در تفسیر و چه در علم اصول و علوم دیگر چرخشی ناخواسته انجام گرفت و یک نوع اصالتی به کتاب ها و آرای علما داده شد و در نتیجه افراد وقتی که در یک رشته ی علمی کار می کردند، نظریات صاحب نظران را بیشتر از آن چه که در خود قرآن و روایات مطرح بود بها می دادند و می فهمیدند و ما در همین حوزه های علمیه داریم افرادی را که با کلمات علما بیشتر مانوس هستند تا با متون روایی و آیات قرآن کریم و این یک آفتی است که نظام آموزشی ما چه در دانشگاه و چه در حوزه به آن دچار است.

بنابراین حوزه و دانشگاه می توانند تعامل خوبی در همین راستا با هم داشته باشند; اگر به صراط مستقیم خودشان برگردند; یعنی علوم طبیعی آن طور که قرآن ترسیم کرده است، می تواند یک گسترش کمی و کیفی مستمری داشته باشد و از اهداف ترسیم شده برای این علوم عقب نشینی نکند، به این معنا که قرآن تمام پدیده های طبیعی را آیات الهی معرفی می کند، یعنی به علما و دانشمندان خط داده است که شما این علوم مانند فیزیک و شیمی و ریاضی را باید آن جلوه هایی از علم الهی که «علم الانسان ما لم یعلم » است، ببینید تا این علوم نور بشوند، همین علوم طبیعی آیات خدا باشند و انسان را به خدا پیوند بدهند. هم چنان که علوم دینی، مانند قرآن، تفسیر، فقه و اصول هم باید انسان را به خدا پیوند بدهد. حال اگر دیدیم که یک فارغ التحصیل دانشگاه، یا یک فارغ التحصیل نظام آموزشی حوزه، نتوانست این مهم را انجام بدهد، باید متوجه شویم که در این نظام آموزشی یک خللی فنی وجود دارد که آن خلل باید معالجه بشود. انگیزه ها، اهداف و مسیری که باید این نظام طی کند، مسیری بسیار روشن است و اهدافی که باید به آن ها برسد، اهدافی بسیار روشن است که قرآن کریم آن ها را ترسیم نموده است.

یاس: جناب عالی فرمودید که علوم بر محوریت نظرات و آرای دانشمندان چرخش پیدا کرده است و حال آن که آرای علما همان تفسیر متون است که شاید استنباط و استخراج مطلب از اصل برای هر فرد عادی ممکن نباشد و مجبور باشد که به آرا و تفسیر علما رجوع کند، در این خصوص نظر مبارکتان چیست؟

نکته ای که بنده اشاره کردم این بود که محوریت باید برای کلام خدا بماند. محوریت باید برای روایت پیامبر (ص) و اهل بیت سلام الله علیهم بماند، اما اگر این محوریت به محوریت کلام مفسران تبدیل شود، یعنی کلام مفسر محور شود و اصل قرار بگیرد این خطرناک است و موجب انحراف می شود. این حالت نباید به وجود بیاید. حالا ممکن است این حالت قصد و هدف مفسری نباشد، اما به خاطر این که یک چهره ی علمی بسیار بالا و درخشانی داشته، خود به خود دیگران و آیندگان این موضوعیت را به کلام او بدهند و در نتیجه در برابر نظرات او آن چنان جذب بشوند که این خطرناک است. بله، باید مفسران وحی، همان طور که علم نور است و باید ما را به آن مقصد برساند، کلام مفسران وحی هم باید برای ما نور بشود و دست ما را بگیرد و به وحی مرتبط کند و آن چنان نباشد که یک طلبه ای وارد نظام آموزشی حوزه بشود و حتی در این نظام برای یک بار هم از او خواسته نشود که کلام خدا را مرور کند و آن کلام را با تفسیر به طور دقیق ببیند. در هیچ جای نظام آموزشی چنین چیزی تعبیه نشده باشد. البته این اشکال را می توان از نظام آموزشی ما و از نظام آموزشی فعلی گرفت که فقط در آغاز ورود به حوزه، قرائت قرآن یا حفظ چند سوره از قرآن مطرح می شود و در برخی از مراحل تفسیر چندین سوره به عنوان نمونه، مطرح می شود و بعد این رشته رها می شود. متاسفانه در رشته های علوم قرآنی حتی در تخصصی ترین رشته که مربوط به قرآن است و نامش علوم قرآنی است، خود قرآن در حاشیه قرار دارد و علوم دیگر که به نام علوم قرآنی است، آن ها اصل هستند; یعنی در یک دوره ی تخصصی علوم قرآنی یک دوره ی تفسیر قرآن دیده نمی شود، اما یک دوره ی تجوید، یا یک دوره ی علوم قرآنی مصطلح در چند سطح دیده می شود و این نگران کننده است و نشان دهنده ی این است که رشته های تخصصی یا اهداف خود را فراموش کرده اند یا یک هدف گذاری دیگری برای آن ها شده است که بسیار قابل توجه است که باید تصحیح بشود.

یاس: در ابتدای ظهور اسلام وحی محوریت داشت، اما کم کم تبدیل شد به آیات الاحکام در فقه، و علم اصول هم در پی جواب گویی به آن برآمد، حال سؤال این است که:

اولا چرا فقها و دانشمندان ما در رجوع به قرآن به عنوان یکی از چهار دلیل احکام، فقط به همان 500 آیه از آیات الاحکام رجوع می کنند؟

ثانیا تحقیق در علوم اسلامی مانند فقه در گذشته و حال چگونه بوده است؟ و آیا رجوع به اصل آیات تبرکا و تیمنا می باشد یا خیر؟ و آیا اصل در این علوم، آیات قرآن است؟

من در ابتدا جواب سؤال دوم را می دهم و در این بین مقدمات جواب سؤال اول هم فراهم می شود.

در آغاز شروع به کار حوزه های علمیه، قرآن محوریت داشت و تا چند قرن اخیر هم، هر کسی که می خواست وارد حوزه ی علمیه بشود، اول می بایست کتاب خدا را خوب بخواند و بفهمد و سپس وارد حوزه ی تخصصی شود. یعنی باید با کلام خدا آشنا می بود، با آن انس می گرفت سپس آن را می فهمید.

از این رو آشنایی، انس و فهم، این ها سه محور اصلی بودند، تا وقتی که انسان وارد یک رشته ی تخصصی تفسیری، کلامی، فلسفی یا فقهی شود، در حقیقت باید با کلام خدا آشنا می شد، با کلام خدا زندگی می کرد، آن وقت یک گرایش تخصصی در پرتو یک چنین فهم عمومی انجام می گرفت. لذا یک فقیه، یک فرد قرآن شناس و قرآن فهم بود، یعنی یک مفسر هم بود. اما به دلایل گوناگون – که این دلایل متفاوت هستند – وقتی که ما خواستیم نظام آموزشی را از یک فضا به فضای دیگر ببریم، نتوانستیم این نظام را با همه ی خصوصیاتش منتقل کنیم.

در حوزه های علمیه زبان تحصیل و زبان آموزش، زبان عربی بود. وقتی که یک عرب زبان قرآن را می خواند و می فهمد، ما آمدیم نظام آموزشی، یعنی صرف و نحو را وسیوطی و ابن عقیل را از آن نظام گرفتیم، اما در کجا؟ در یک حوزه ی علمیه ی فارسی زبان، ترک زبان، یا اردو زبان، یعنی او را از فضای خودش بیرون آوردیم و نتیجه اش این شد که یک فارسی زبان، کتاب عربی می خواند، اما متوجه نمی شد که چه می خواند یا این که اگر آیات قرآن را می خواند در حد تلاوت آیات قرآن بود، نه در حد درک معنا. به دلیل این که آن پیش فرض های موجود و آن پیش نیازهای موجود در نظام را این جا رعایت نکردیم، لذا یک مونتاژ غیر موفقی بوده است، در حالی که اگر می خواستیم برنامه را به طور کامل اجرا کنیم باید شرط می کردیم که هر کس می خواهد وارد حوزه ی علمیه ی قم، پاکستان یا در هر کشور دیگر شود، باید اول زبان عربی را خوب بفهمد و یاد بگیرد; چون زبان عربی زبان وحی است، زبان قرآن است، زبان متون ماست. به عنوان مثال اگر به انگلستان برای تحصیل بروید اول شما باید زبان دان باشید در حدی که صحبت کنید و بفهمید; یعنی زبان، اولین شرط است، در حالی که در حوزه های علمیه ی ما متاسفانه اولین پیش شرط فهم متون ما که زبان عربی است، اصلا مطرح نیست و طلبه های ما با کمال تاسف اگر خودشان دوست داشتند، یک دوره زبان عربی را می گذرانند; آن هم بعد از فراغت از تحصیل یا کنار تحصیل، در حالی که آموزش زبان عربی اولین شرط تحصیل حوزه های علمیه است. در دانشگاه چون زبان فارسی، زبان متون است مشکلی وجود ندارد. حتی در دانشگاه الان کسی که می خواهد به کتب مرجع یا کتاب های تخصصی مراجعه کند، چون زبان آن را نمی داند مشکل دارد. بنابراین همان طور که این مشکل در دانشگاه مطرح است در حوزه ی علمیه هم مطرح است. اما این جا زیاد ملموس و محسوس نیست، چرا که در زبان فارسی بسیاری از کلمات عربی هستند و درصد بسیار بالایی از کلمات عربی که در زبان فارسی است، مشکل را کم رنگ می کند، لذا ما می بینیم یک کلمه در زبان عربی وجود دارد و در زبان فارسی هم استعمال می شود، اما دو معنای متفاوت دارد و در هر فرهنگی یک معنا پیدا کرده است. پس حوزه های علمیه ی ما باید شرط ورود به تحصیل را آموزش زبان عربی قرار دهند.

ما در طول تحصیل چندین سال از بهترین زمان تحصیل طلبه را به خاطر نداشتن ابزار تحصیل که زبان عربی است، به هدر می دهیم که سطح و کیفیت تحصیل هم پایین می آید. به دلیل این که طلبه می خواهد از راه ترجمه این متون را بفهمد و لذا هیچ وقت فرصت پیدا نمی کند که قرآن را به طور کامل فرا بگیرد، چون گرفتار یک برنامه ی آموزشی تخصصی است که هر رشته اش خود زمان بر است، در نتیجه یک طلبه وقتی وارد حوزه ی علمیه می شود به طور بسیار محدود در یک رشته، حتی اگر درس های عمومی را هم فرا بگیرد، بسیار سطحی فرا می گیرد و وقتی که وارد آن رشته ی تخصصی می شود، آن قدر آن رشته گسترده است که وقت نمی کند به آن پیش فرض ها و پیش نیازها بپردازد. بنابر این آن چه که در حوزه ی علمیه به عنوان یک اصل مطرح می باشد، مرجعیت است که نیابت از امام معصوم است، به معنای فهم دین، تخصص در دین در حد داشتن توان فتوی دادن. توان فتوی دادن، معنایش این است که فقیه باشد; یعنی باید بتواند احکام الهی را از قرآن و سنت استنباط کند. پس خود به خود، بالاترین مقام مسؤول در حوزه ی علمیه و بالاترین سطحی که باید کار نیابت امام زمان (عج) را به عهده بگیرد، فقیه است. در نتیجه افرادی که وارد حوزه ی علمیه می شدند به سمت این قله حرکت می کردند. بنابراین علوم دینی یک مجموعه از علوم الهی است که به همه ی جنبه های زندگی انسان می پردازد البته قرآن کریم به همه ی ابعاد زندگی انسان ها پرداخته است، اما به دلیل آن محدودیت ها و به دلیل آن چرخش هایی که گفته شد، به طور طبیعی، کم بودن فرصت ها و اولویت هایی که در حوزه های علمیه مطرح بوده، به تدریج گویا علوم حوزه های علمیه در علم فقه خلاصه شده و می شوند. در حالی که این چنین نبوده و نباید باشد و نیست. لذا در بدترین شرایط ما می بینیم که علمای مفسر، مورخ، فیلسوف و متکلمی که در طول تاریخ داشتیم، این ها گمنام بودند، به دلیل این که آن چه که به چشم می خورد، حضور علما در صحنه بود; علمایی که مرجعیت علمی بر دوش آن ها بوده. در نتیجه این ها درخشیدند و آن ها گمنام مانده و هستند.

محقق طوسی، شیخ طوسی، سید مرتضی و دیگران را ببینید، ملاحظه می کنید که این ها به همه ی علوم روز خودشان مسلح بودند، ولی به دلیل این که رشته های فقه و اصول بسیار گسترده بود و به دلیل این که یک نیاز واقعی به فقه و اصول پیدا شد – چون فقه و اصول است که مجتهد می پروراند و آن چه که شخص را مرجع می کند و به عنوان مرجع پرورش می دهد، تخصص در فقه است – به طور طبیعی بساط از زیر پای فیلسوفان و متکلمان و ریاضیدانان و هیات شناسان و همه ی این ها جمع شد، مگر افراد بسیار زبده، بسیار مستعد، منظم و دارای یک برنامه ی حساب شده که بتواند به همه ی این علوم بپردازد و وقتش هم اجازه بدهد، و افراد این چنینی بسیار کم هستند، چون استعداد افراد متفاوت است از این رو حوزه های عملیه که می خواهند دین خدا را به جهانیان بشناسانند و ادعای آن را دارند، باید به تناسب این ادعای خود حرکت کنند و در همه ی رشته ها متخصصانه وارد عمل بشوند، ولی نباید این اشکال مونتاژ برنامه را ما تکرار کنیم. وقتی می خواهیم وارد برنامه ی تخصصی بشویم باید آن پایه های اصلی برنامه ی آموزشی را که فراگیری کل دین است، فراگیری کل قرآن است، فراگیری آن چیزی است که در هدایت انسان مؤثر است، به طور کامل فرا بگیریم، آن وقت یک رشته ی تخصصی می تواند جواب بدهد وگرنه یک تخصص منهای پیش نیازها خواهد شد، الان هم اگر بخواهد یک قضاوتی کند، تک بعدی خواهد بود، ممکن است در یک زمینه ای جوابی بدهد، اما این جواب در چندین زمینه با اشکال دیگر همراه خواهد بود و همیشه مشکل خواهیم داشت.

یاس: با توجه به اهمیت تفسیر که ذکر کردید و جناب عالی هم روش خاصی در تفسیر دارید در این مورد توضیحاتی بفرمایید.

روش خاصی نیست. اصل روش این است که ما باید از خود قرآن روش و راه هدایت را بگیریم; یعنی ما باید این برنامه را دنبال کنیم که قرآن کریم برای هدایت انسان ها و تربیت آن ها چه برنامه ای را ترسیم نموده است و به جای این که قرآن و تفسیر را به ذوق وسلیقه ی خودمان بخوانیم، ببینیم آیات قرآن چگونه و به چه ترتیبی نازل شده است.

البته این روش از نزول آیات، به تصریح خود قرآن کریم، به خاطر نکات تربیتی بوده است: «لنثبت به فؤادک » قرآن را به تدریج و تکه تکه بر قلب پیامبر نازل کردیم.

با این که پیامبر عقل کل بود و کل قرآن بر قلب پیامبر نازل شده، اما این نزول تدریجی قرآن، نکات تربیتی داشته که از آن جمله تثبیت فؤاد پیامبر است.

در صدر اسلام افرادی با این روش از تلقی و فهم آیات پرورش یافتند و انسان های بسیار وارسته ای شدند. چرا ما این تجربه را تکرار نکنیم؟ ما می توانیم تجربه را دوباره امتحان کنیم و ببینیم که آیا آن تجربه، مخصوص آن زمان بوده، یا در این زمان هم اگر کسی قرآن را به ترتیب نزول بخواند و بفهمد و خود را در اختیار قرآن قرار بدهد تا قرآن او را تربیت کند می تواند موفق شود؟ لذا به نظر بنده باید این روش را دوباره آزمون کنیم.

اگر قرآن کریم به همان ترتیب که نازل شد یا به روشی نزدیک به آن و به اعتبار این که آیات قرآن در آیات مکی به ساختار روحی و روانی انسان پرداخته تا به ساختار ظاهری، بتواند درون انسان را متحول کند، همه چیز او را متحول کرده است. اما چگونه این درون متحول می شود؟ از خود قرآن باید الهام گرفت.

بر اساس همین طرح و اندیشه اکنون این روش فراگیری قرآن در حال تجربه است و تعدادی از افراد به همین سبک مشغول مطالعه ی قرآن در حد ترجمه ی قرآن، تفسیر ساده و تفسیر مفصل هستند و تحولی در وجود آن ها از لحاظ فکری، علمی و وحی به وجود آمده است و باید تا آخر این تجربه را ادامه دهیم.

یاس: آیا این تجربه در تاریخ هم وجود داشته است؟

اولین تجربه در زمان خود پیامبر (ص) بود و منشا الهام ما از همین تجربه ی زمان پیامبر (ص) است، ولی تعدادی از مفسران، تفسیر خود را به ترتیب نزول نوشته اند و از مصحف امیر المؤمنین (ع) که به ترتیب نزول آیات بوده، الهام گرفتند.

در میان مفسرین اهل سنت دو مورد را سراغ دارم: «التفسیر الحدیث » که این مفسر قبل از این که درگیر کار تفسیر بشود، مورخ بوده و سعی کرده قرآن را بر اساس وقایع تاریخی جمع آوری کند و از آیات قرآن برای تاریخ اسلام الهام بگیرد. لذا دو کتاب برای تاریخ صدر اسلام یکی «عصر النبی » و دیگری «سیرة رسول الله » دو جلد قطور تاریخ اسلام را با الهام از آیات قرآن کریم تنظیم کرد، اما در آخر متوجه شد که این کار ناقص است. چون در حقیقت باید آیات قرآن را از بستر طبیعی خود بیرون می آورده است و از لحاظ علمی این چنین برداشتی ممکن است علامت سؤال داشته باشد. لذا ناچار شد به مطالعه و بررسی آیات قرآن در بستر طبیعی بپردازد و قرآن را به ترتیب نزول آیات و نزول سوره ها چینش بدهد، هر چند جای بحث دارد که آیا این نزول قرآن که دست ماست درست است یا نه؟ اما نزدیک به اصل می باشد; یعنی آیات قرآن کریم را ما به ترتیب نزول هم نداشته باشیم، اما ترتیب نزول سوره ها روایت شده و قرائتی که در خود آیات است کمک می کند که بتوانیم آیات قرآن را به ترتیب نزول سوره ها یکبار مطالعه کنیم و جا دارد چنین چیزی تجربه شود، یعنی ما قرآن را یک بار، از سوره ی بقره شروع کنیم و به الناس یا از آخر به اول قرآن قرائت کنیم و یک بار هم سوره ها را به ترتیب نزول مطالعه کنیم تا بینیم که چه تاثیراتی از لحاظ روحی و تربیتی و اجتماعی دارد و بهتر می شود آیات قرآن را فهمید. مثلا وقتی ما می خواهیم در علم فقه یا اصول یک آیه را تفسیر کنیم گفته می شود با توجه به تمام قراین و شواهد تفسیر می شود.

یاس: آیا گروهی به این روش کار می کنند؟ و آیا معیارهای خاصی برای این گروه ها وجود دارد؟

گروه های گوناگونی در سطوح مختلف; افراد دبیرستانی، دانشگاهی، حوزوی و اصناف مختلف در سطوح مختلف این طرح را تجربه می کنند و هیچ معیاری برای گزینش این افراد نیست، فقط باید برای انجام کار قرآنی انگیزه داشته باشند و حداقل روزی یک ساعت از وقت خودشان را در اختیار برنامه قرار بدهند.

یاس: آیا از خواهران هم افرادی به این روش مشغول می باشند؟

بله، خواهران حوزه ی علمیه ی کرمان از سال گذشته این تجربه را شروع کردند و تجربه ی بسیار موفقی بوده است و امیدوارم گزارش این کار را به صورت مصاحبه یا مکتوب از خودشان دریافت کنید و نتایج و آن چه که به آن رسیده اند، خودشان برایتان بیان کنند.

این برنامه از حد حوزه های خواهران فراتر رفته و به مدارس کرمان هم کشیده شده است و آن ها هم این برنامه را اجرا و امتحان می کنند.

یاس: لطفا روش فهم قرآن و چگونگی پرورش طلبه ها برای رسیدن به فهم صحیح قرآن را بیان کنید.

بین این دو سؤال بسیار تفاوت است اگر روش برداشت قرآن را برای یک انسان مبتدی بیان کنید، چه بسا احساس عجز کند و نتواند آن را مورد بهره برداری قرار بدهد، اما می توانیم بگوییم قرآن چه ویژگی هایی دارد، البته این مساله را از خود قرآن به دست می آوریم، چون قرآن خودش را معرفی کرده که من که کتاب خدا هستم چه ویژگی هایی دارم وبرای فهم من و استفاده از من و هدایتگری از من، چه نکاتی را باید مراعات کنید. قرآن برای روش فهم خودش هم برنامه داده است، اما این که ما چگونه آن را به دست بیاوریم و چگونه بتوانیم افراد را توانمند کنیم که قرآن را در یک سطح مطلوب بفهمند یا قرآن را در سطوح مختلف بفهمند نیاز به بحث مفصل دیگری دارد، چون خود قرآن هم برای فهم خودش و برای بهره برداری از قرآن سطوح مختلفی از هدایت را مطرح می کند. بنابر این به دلیل این که قرآن زبانش عربی است، پس باید تسلط بر زبان عربی داشته باشیم. به دلیل این که مخاطبان قرآن انسان ها هستند، پس ما باید اصول اولیه و طبیعی جامعه شناسی، روانشناسی، روش تفهیم، روش های عمومی تفهیم دیگران را بدانیم.

یاس: این ها همه ابزار کار هستند، به نظر حضرت عالی از این ابزار کار چگونه باید استفاده نمود؟

ما برای رسیدن به قرآن باید بدانیم مقدمات فهم قرآن و ابزار فهم قرآن چه چیزهایی هستند که معمولا در علم اصول مطرح می شود یا در علم فقه. وقتی که فقیه می خواهد از قرآن حکمی را استنباط کند باید بداند به چه سلاحی باید مسلح باشد، اما این که چگونه ما می توانیم به آن قله برسیم، فکر می کنم ما از سه خاک ریز باید عبور کنیم تا به آن جا برسیم:

  1. اصل آشنایی با قرآن: برای تسلط پیدا کردن بر هر مقوله ای اول باید با آن مقوله آشنا شد. آشنایی با قرآن; یعنی زندگی با قرآن در حد آشنایی.
  2. زندگی با قرآن در حد انس با قرآن.
  3. احاطه بر کل مطالب موجود در قرآن، که یک بعدی بار نیاییم; یعنی فقه ما در 500 آیه خلاصه نشود.

بنابر این، آشنایی، انس و احاطه سه شرط اصلی و سه مرحله هستند از حرکت ما به سوی آن قله های رفیعی که قرآن می خواهد ما به آن قله ها برسیم.

در مراحلی نیز می توانیم از ترجمه ی قرآن استفاده کنیم، در مراحل دیگر زبان عربی + ترجمه + یک تفسیر ساده و در مرحله ی بالاتر باید به علم اصول و علم بدیع و بیان و معانی مسلح باشیم، ودر مرحله ی بالاتر به جز این علوم باید به روانشناسی، جامعه شناسی و رشته های تخصصی دیگر که قرآن نسبت به آن رشته ها هم نظر دارد، چون در آن رشته ها مطلب ارایه کرده است، توجه کنیم و اگر از رشته های تخصصی بیشتر آگاه شویم، بهتر می توانیم حقایق قرآنی را در آن زمینه استنباط کنیم.

بنابر این یک مفسر فقیه روانشناس قطعا صحبت های نویی دارد که یک فقیه مفسر غیر روانشناس نخواهد داشت. جامعه شناسی که هم فقیه است و هم مفسر حتما در زمینه ی جامعه شناسی مطالب جدیدی را به ما ارایه می دهد; یعنی عمق قرآن و ژرف نگری او در قرآن بیشتر از غیر متخصص خواهد بود. پس ما یک حرکت گروهی بسیار قوی با تخصص های بسیار بالا لازم داریم.

یاس: از جناب عالی به خاطر فرصتی که در اختیار یاس قرار دادید تشکر می نماییم.

من هم از شما عزیزان تشکر می کنم.

برچسب‌ها:,