هشتمین نشست تخصصی فلسفه علم فقه و اصول، کرسی نقد کتاب «نظریه اعتبار قانونی در گذر از شخصیت گرایی» با ارائه حجتالاسلام علی الهیخراسانی،(مؤلف اثر) و با نقادی استاد سید منذر حکیم و دبیر علمی حجتالاسلام والمسلمین علی شفیعی، به همت گروه فقه کاربردی پژوهشکده اسلام تمدنی، با حضور اساتید، فضلا و فقهپژوهان، ۴ اردیبهشتماه ۹۷ در […]
هشتمین نشست تخصصی فلسفه علم فقه و اصول، کرسی نقد کتاب «نظریه اعتبار قانونی در گذر از شخصیت گرایی» با ارائه حجتالاسلام علی الهیخراسانی،(مؤلف اثر) و با نقادی استاد سید منذر حکیم و دبیر علمی حجتالاسلام والمسلمین علی شفیعی، به همت گروه فقه کاربردی پژوهشکده اسلام تمدنی، با حضور اساتید، فضلا و فقهپژوهان، ۴ اردیبهشتماه ۹۷ در دفتر تبلیغات اسلامی خراسان رضوی برگزار شد.
استاد حکیم پس از ارائه حجت الاسلام الهی خراسانی بیان کردند که بنده بحثم را در چند نکته خلاصه میکنم: یکی خود نقد، دوم هدف ما از این نقد، سوم روش نقد، چهارم ناقد و پنجم منقود.
نقد که گفته میشود معلوم است همیشه برخی ذهنشان به اشکالگیری میرود؛ اما نقد اعم است یعنی گاهی شما مطلبی را تأیید میکنید و تکمیل میکنید که این هم نقد است و گاهی هم اشکالش را بیان میکنید. به هرصورت باید ایجاب و سلب، هر دو را مدنظر قرار داد.
این کتاب نکات ایجابی زیادی دارد که برخی از آنان بیان شد.
این یک کار جدیدی است و حتی اگر گردآوری باشد، گردآوری بسیار خوبی است که ایشان توانسته است مطالب ناهمگون و متفرق را در یک ساختار علمی مطرح کند تااینکه ارتباط مجموعه مسایل اصولی را روشن کند. خب همه میدانیم که یکی از مشکلات دانش اصول ما عدم کاربرد آن است. لذا طلبۀ ما در زمان آموزش و پس از فراغت از یک دوره اصول، خیلی نمیتواند مطالب اصول را کاربردی کند و ارتباط اینها را با یکدیگر بهخوبی متوجه بشود. بههرحال تلاش ایشان باارزش است.
نقد ما برای ایشان، درحقیقت برای تکمیل کاری که شروع کردهاند با توجه به اهدافی که الآن برای نقد عرض میکنم خواهد بود.
اهدافی که برای این نقد قابلتصور است ضمناینکه اهداف باارزشی هم هستندـ، مهمترین هدف، ارتقای سطح علمی حوزههای علمیه است. حوزههای علمیه ما منبع سرشاری است که میتواند حرکت ما را بهسوی اسلام راستین و کامل پیاده کند.
خداوند در آیۀ شریفۀ سورۀ مائده فرموده است: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلَامَ دِینًا» حوزههای علمیه است که باید پاسخگوی این امر باشد که فتح باب اجتهاد در نزد امامیه باید بتواند اسلام کامل را ارایه بدهد. بههمینخاطر وضعیت موجود علمی ما با همه افتوخیزش نیاز به چنین تلاشهایی دارد.
من در بخش بعدی را که ارتباط بنده با آیتالله سیستانی ازلحاظ علمی است، تبیین خواهم کرد. یکی از نکاتی که ایشان خیلی اصرار داشتهاند و دارند، همین اعمال نقدی که نسبت به یکدیگر در زمینههای علمی باید داشته باشیم. ایشان خیلی روی این نکته حساس هستند و عامل ارتقای حوزههای علمیه میدانند.
هدف دوم، تقدیر از نویسنده و از کتاب هم هست که انشاءالله با همین جلسه نقد بهنحو احسن انجام میگیرد و انعکاس خبری آن در رسانهها بخشی از این هدف را محقق میکند.
هدف سومی که ما را به نقد این کتاب را وادار میکند، این است که نظریات علمی آیتالله در دسترس نیست. متأسفانه میدانید در این مدت آنچه از آیتالله سیستانی به نام ایشان و بهطور مستقیم از ایشان باشد، معمولاً در دسترس نبوده است و برای اینکه عمق علمی ایشان هم مطرح بشود، این کار بسیار کار باارزشی است که میتواند بعد علمی ایشان را همزمان با بُعد خاص مرجعیت بیشتر مطرح کند و این حرکت، مقدمۀ موفقی خواهد بود انشاءالله.
و اما بحث روش نقدمان و اینکه ما به چه روشی میخواهیم این کتاب را نقد کنیم.
این بحث بسیار مهمی است که باید دقت بیشتری کنیم که در مرحله بعد مطرح میکنم.
جایگاه ناقد
بنده در جایگاهی که الآن بهعنوان ناقد قرارگرفتهام، هم افتخار شاگردی آیتالله شهید صدر و هم افتخار شاگردی آیتالله سیستانی را دارم. دو سال در خدمت شهید صدر و دو ماه قبل از اسارت و زندان افتادن هم در خدمت آیتالله سیستانی بودم و این دو ماه برای من خیلی باارزش و بابرکت بود. یادم هست بحثهای خارج تیمم را من خدمت ایشان بودم. در سال ۱۳۵۳شمسی در آخرین دیدار به ایشان گفتم من را به یاد میآورید؟ فرمودند بله ۴۰ یا ۵۰ سال پیش درس ما میآمدید.
ما جمعی سه نفره، بودیم که شامل مرحوم آیتالله مروارید و آیتالله مددی و حقیر بود که با هم بودیم. خود آیتالله تشویقات خاصهای داشتند و وقت کافی برای ما میگذاشتند و قبل و بعد از درس میآمدند و سؤالات ما را جواب میدادند و خودشان هم سؤال میکردند و مشوق ما بودند.
به ایشان عرض کردم آن ۵ دیناری که به خاطر نوشتههایمان به ما دادهاید تا الآن شیرینیاش در ذائقه ما است که تبسمی کردند.
به هرصورت خیلی ما را تشویق میکردند و من یادم هست که شاید برخی روزها حدود ۱۰ ساعت برای درس ایشان مطالعه میکردم و برای من باعث رشد علمی میشد.
درهرصورت یکی از نکات مهمی که ایشان تأکید داشتند، همین بحث «نقد» بود که ما امروز شاهد یکی از مصادیق آن هستیم.
در سال ۶۵ یا ۶۶ در مِنا خدمت ایشان رسیدم تازه مجله کیهان اندیشه در قم چاپ شده بود و ایشان از آن مطلع بودند میفرمودند حیف نیست این نظام اسلامی و اینهمه شما آزادی دارید، مجلاتی ندارید که شما در آن مجلات بحثهای علمی با إنقلتوقلت را مطرح کنید و بحثها را با نقادی سروسامان بدهید و رشد علمی داشته باشید.
دقت و عمق نظر ایشان و نگاه تاریخی به مسایل و سعی در تحلیل مسایل، ویژگیهای ایشان بود که در کمتر استادی بهجز شهید صدر که دارای ویژگیهای خاصی بودند دیده میشد.
بنده در چنین جایگاهی هستم و جناب آقای الهی این دو بزرگوار را به جان هم انداخته است! حال ما باید در این میانه چه کنیم؟!
قرآنکریم دو رهنمود به ما داده است که ازلحاظ روشی خیلی مهم است. سورۀ حمد آیۀ شریفۀ «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» ما را به داشتن روش صحیح در کارها راهنمایی میکند. و نیز در آیهای دیگر هم که ازلحاظ روشی مکمل این است میفرماید: «أَفَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّنْ یَمْشِی سَوِیًّا عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ».پس نقد دو شرط دارد، یکی اینکه صراط مستقیم باشد و دیگر اینکه نحوۀ راهرفتن در این صراط هم باید درست باشد؛ یعنی در راه درست، درست راه برویم. روش علمی را ما بتوانیم به دست بیاوریم و این روش علمی را بهنحو صحیح و احسن اجرا کنیم: «فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» که حتی روش تحقیق را هم این آیه فرموده است که همۀ اقوال را فرابگیرد و با هم مقایسه کند و بعد انتخاب احسن نماید.
نقد روش؛ نکتۀ مغفول در پژوهشها
حال بنده چه چیزی را میخواهم در این کتاب نقد کنم؟ ما چند رکن و عنصر داریم. یکی اشخاص است، دیگری آراء و دیگری محتوا و دیگری ساختار و دیگری روشها است. کدامیک را میخواهیم نقد کنیم؟ فقط یکی را من انتخاب میکنم که از همه مهمتر است.
مهمترین چیزی را که بنده حس میکنم در حوزههای علمیۀ ما؛ اعم از حوزه نجف و قم و دانشگاهها در پایاننامههای ارشد و دکتری، قریب بهاتفاق این محصولات، ما روش را غائب میبینیم.
یعنی بحث میکنیم؛ اما روش بحثمان را تشخیص نمیدهیم. البته با یک روشی بحث میکنیم. تمام علمای ما با یک روشی استنباط میکنند و با یک روشی بحث میکنند و تفسیر قرآن مینویسند اما وقتی میگوییم به چه روشی؟ باید برویم و روششان را استنباط کنیم و چهبسا خودشان روش خودشان را نمیدانند.
مثلاً علامه با چه روشی قرآن را با قرآن تفسیر کردند؟ ابنتیمیه هم این کار را میکرد؛ ولی چرا نتایج دوتا شده است؟
این یک سؤالی است که معمولاً سؤال بیپاسخی نزد اکثر اساتید است.
پس ما آگاهی از روش نداریم.
یک سؤال جدی بنده دارم و همیشه در بحثهای تفسیر قرآن مطرح کردهام و اینجا هم جای این بحث است. عرض میکنم وقتی که ما میخواهیم قرآن را تفسیر کنیم، به چه روشی تفسیر میکنیم؟ آیا ابداع میکنیم یا از قرآن میگیریم و یا از غیرقرآن روش گرفتهایم؟
آیا یک روش عمومی است و تک است و همه این روش را بکار میگیرند؟ یا اینکه این روش ممکن است جایگزین داشته باشد؟ روش را من ابداع میکنم یا اکتشاف میکنم؟ این خیلی مهم است که قرآن به چه روشی باید تفسیر بشود؟ قرآن خودش روش خودش را تعیین میکند یا ما با روش خودمان قرآن را میفهمیم؟ و اگر ما با روش خودمان میخواهیم بفهمیم باید بگویم این فهم من از قرآن است و نباید بگویم قرآن این را میخواهد بگوید!
لذا در بحث اصول و در بحث نسبتدادن آنچه که در اخبار ظنی مطرح میشود، اگر بخواهیم این را به مولا نسبت بدهیم، آنجا مطرح میشود که آیا ما حق نسبتدادن داریم یا نداریم؟ بااینکه ما مستند یک خبری داریم که خبر واحد و حجت است. در چه حد ما میتوانیم این را نسبت بدهیم؟
این بحث روشی بهخاطر اهمیتش، یک بحث بسیار حساسی است و فکر میکنم ما امروز فقط ازلحاظ روشی میرسیم این کتاب را موردبررسی قرار دهیم. گرچه ازلحاظ ساختاری و محتوایی شاید برسم مطالبی را بگویم.
اما این را بدانیم که ما نه میخواهیم شهید صدر را نقد کنیم و نه آیتالله سیستانی و نه امام و نه کسانی که این نظام عبد و مولا را فرمودهاند.
هرگونه نقدی قبل از تعیین روش، درواقع نوعی خودزنی است و لهذا قبل از تشخیص روش، بنده به خودم نباید اجازه بدهم نقدی بکنم.
اولین نقد
اولین نقد، این است که بحث خطابات شرعیه و رابطۀ عبد و مولا یا تکالیف شرعی را ما با چه روشی باید بررسی و جستجو و سپس ارزیابی کنیم. بهعبارتدیگر ما باید مشکل را مشخص کنیم و نوع مشکل را تعیین کنیم و بعد بگوییم این نوع مشکل با چه روشی قابلحل و بررسی است.
خب این کار انجام نشده است و چون این نشده است، ایشان با روش خاص خودش رفته است و آن روش را باید من از کار ایشان استنباط کنم و چون استنباط میکنم پس نمیتوانم قضاوت کنم چون ممکن است به من بگوید استنباط شما از روش من این است.
بنابراین اولین اشکالی که به نظر میآید باید رفع بشود، این است که بعد از تعیین نوع مشکل، روش حل مسئله را باید بهنوعی تبیین نماید که جایش خالی است.
مشکل بعدی که ایشان بهعنوان نوآوری آوردهاند، از زاویه دید بنده ایشان دو x را در کنار هم قرار دادهاند و خواستهاند به یک نتیجه مشخصی برسند. X اول، همین پارادایم است. این پارادایم هم لفظ و هم محتوایش همانطوری که در اولین بخش آوردهاند، چیست؟
این یک اصطلاحی است که کاربردهای متعدد و متفاوت ازنظر استعمالکنندگانش دارد. ایشان معنا برای پارادایم انتخاب کردهاند و گفتهاند پارادایم اگر این باشد یا به نظر بنده این عناصر باید در پارادایم فراهم بشود، خب این یک ادعایی است و جای نقد و بحث دارد.
حال بگذریم از اینکه کلمۀ پارادایم که کسی که نمیداند و نخوانده است، برایش مشکل پیش میآید و کسی هم که میخواند چون هنوز برایش شفاف نشده است، همیشه ایجاد اشکال میکند؛ که بهتر بود ایشان خود کلمه پارادایم را که غیرشفاف است و خودش یک رسالهای میشود یعنی اگر ایشان همین کلمه را جداگانه کار میکردند و روی شفافسازی مفهوم پارادایم کار میکردند، مفید میبود.
ایشان وارد یک بحث چالشی دیگر شدهاند و دو بحث چالشی را در کنار هم قرار داده است و این کار را مشکل میکند و جا دارد که این دو بحث از هم جدا شوند و برای پارادایم یک رساله بنویسند با چند مصداق ادعایی و باید اثبات کند که اگر پارادایم این است، پس در بحث اعتبار قانونی و خطابات قانونی، این یکی از مصادیق خواهد بود.
حالا اینجا ایشان یک چالش جدید شروع کرده است که این نظریات سهگانه یا چهارگانه شخصیتگرایی و خطابات قانونی و خطابات اجتماعی و اعتبار قانونی در یک مسیر هستند و اینها چه ربطونسبتی با هم دارند و آیا میتوانیم اینها را بهنوعی با هم حلوفصل کنیم؟ در مقابل هم هستند یا تقابل دارند؟ و… خلاصه ایشان این دو را با هم خلط کردهاند و درحقیقت دو مشکل و معضل را خواستهاند حل کنند.
هرچند اصل کار، کار خوبی است بهلحاظ اینکه ایشان طرحبحث خوبی داشتهاند و سعی کردهاند مطالب متفرقه را در کنار هم بیاورند و تلاش بیشتر را برای محققان آتی کم کردهاند.
منابعی که برای این بحثهایشان دنبال کردهاند، منابع بسیار متفرقه است و صحت انتساب این مطالب به آیتالله سیستانی، یک بحث است و اینکه شاگردان مختلف ایشان یکنواخت یک مطلب را گفتهاند نشان میدهد که مطلب خیلی روشن بوده است و همه هم از این استاد نقل میکنند.
اما اگر افراد مختلف با تعبیرات مختلف و با برداشتهای مختلف همانطورکه در برخی از تقریرات شهید صدر ممکن است ببینید، این چه چیزی را نشان میدهد؟ آیا نظریه پیش آن صاحبنظریه روشن نبوده و یا در هر دورهای، یک تعدیل و تکمیل برای نظر خودش داشته است؟ که باید اینها ملاحظه بشود.
بعد ایشان زحمتکشیدهاند و آنجا رفتهاند و من تفصیلاً و دقیقاً باید از ایشان بپرسم که آنجا چه بحث کردهاند و چه برداشت کردهاند تا بعد ببینیم صحت انتساب چطور است.
درهرصورت میخواهم بگویم دو تا x را ایشان در کنار هم جمع کرده است و کار را سخت کرده است و ایکاش ایندو از هم جدا میشدند. یعنی اول شفافسازی میشد و بعد بحث دوم را ایشان در پرتو بحث اول ـبعد از شفافسازیاشـ وارد میشدند.
اشکال روشی دوم
شهید صدر که نظریه حقُالطاعه را مطرح کردهاند (ازلحاظ روشی اشکال میگیرم) آنطور که من فهمیدهام ایشان نظریه حقُالطاعه را به عبد و مولا ربط داده است و ایشان اینطور فهمیده است کسی که قایل به حقُالطاعه میشود، در چارچوب نظام عبد و مولا حرکت میکند وگرنه حقُالطاعه معنی ندارد. درحالیکه شهید صدری که این بحث حقُالطاعه را مطرح کرده است، خودش در بیش از یک کتاب، در «اقتصادنا» و «مجتمعنا» که ما از کلمات شهید صدر جمع کردیم و یک مقالهای شهید صدر تحت عنوان «المستقبل الاجتهاد» دارد و در کتاب «مدرسه قرآنیه» ایشان در یک مقالهای درباره «فقه الامام الصادق» محمدجواد مغنیه، ایشان به عنصر «الفهم الاجتماعی للناس» خیلی مانور داده است و از مؤلف تقدیر کرده است و از روش استنباط او که مبتنی بر فهم اجتماعی نص است.
پس برای فهم مراد شهید صدر باید تمام کتب ایشان را مجموعاً ملاحظه کرد. ایشان نظریۀ خلافت انسان و خلافت عامه همه انسانها را مطرح میکند و بعد براساس آن نظریۀ اجتماعی را استوار میکند و در مدرسۀ القرآنیه میفرماید: همانطور که فرد و افراد وجود دارند، امتها هم وجود دارند و حیات و مماتی دارند و تکلیف دارند؛ یعنی جوامع مکلف میشوند. وقتی که مکلف شدند و تکلیف دارند، درعینحالی که قایل به حقُالطاعه میشویم، قایل به خطابات اجتماعی و تکالیف اجتماعی برای جوامع بشری میشویم. آیا اینجا شهید صدر تناقض میفرماید یا قابلجمع است؟ و چطور این حقُالطاعه با این نگاه اجتماعی قابلطرح و توجیه و تفسیر است؟
لذا ازلحاظ روشی، اشکالی که میشود اینجا مطرح کرد این است که وقتی میبینیم یک جایی شهید صدر راجع به حقُالطاعه مطلبی فرموده است، باید آنچه راجع به این حقُالطاعه در همه آثار شهید صدر آمده است را نیز ببینیم و به یک جمله بسنده نکنیم! چراکه ممکن است این دیدگاه فقیه بزرگوار در جای دیگری مکمل و یا متممی داشته باشد و یا یک بحثی که در ارتباط با او باشد وجود داشته باشد. لذا حتماً باید تمام مکتوبات او را ببینیم وگرنه باید بگوییم شهید صدر در حلقه اولی در مورد حقُالطاعه برحسب آنچه آنجا آمده است، این را میفهمیم و نباید بگوییم نظر شهید صدر این است.
با این سطح علمی که شهید صدر میخواهد داشته باشد، چطور ما میتوانیم بگوییم با مراجعه به یک یا دو منبع از ایشان مثل حلقات و برخی تقریرات ایشان این نظر ایشان را بدست آوردهایم؟!
لذا روش فهم کلام شهید صدر را من میخواهم مورد دقت دوستان قرار دهم. من به خودم اجازه نمیدهم که با دیدن برخی از آثار بیایم و نظری به ایشان نسبت دهم.
این یک نگاه روشی به کار ایشان بود.
عرض کردم که من فواید و برکات زیادی برای این بحث نوشتهام که ایشان به آن توفیقات نائل شده است:
یکی طرح این عنوان اعتبار قانونی و دیگری تلاش برای ربط بحثهای گوناگون به یکدیگر و دیگری احیای روحیۀ نقد خصوصاً برخی از مبانی مسلم را ایشان به چالش کشیده است. تلاش برای استقراء و ایجاد روحیۀ جستجوگری در جستجوگران و پژوهشگران و طرح و تعمیق و توجهدادن به آرای علمی آیتالله سیستانی که اینها نکات باارزشی است که انشاءالله میتواند بهعنوان امتیازات کار ایشان تلقی بشود.
آن چیزی که بنده به نظرم رسیده است که اینجا ما خوب است مورد دقت قرار بدهیم و اگر بخواهیم بحث ایشان را در این موضوع، یک ساختار کلان بدانیم، که عبارت است از:
ضرورت تعیین و تحریر محل بحث و طرح مسئله؛
تشخیص روش حل مسئله؛
ضرورت تبیین حقیقت و ماهیت خطابات شرعیه و آثاری که بر این تبیین مترتب میشود (آثار علمی و عملی)
پیشفرضها و مبانی ما در این بحث چه باید باشد؟
روش فهم و کشف هر نظریه که این اشکالی که در نظریه حقُالطاعه پیش آمده است آنجا پیش نیاید و مستندات هر نظریه و کارکرد و کاربرد هر نظریه از دو بعدی که عرض کردم و بعد نقدها و اشکالاتی که بر هر نظریه وارد میشود بعد از تبیین هر نظریه بیاید.
در اینجا مبانی و مسلمات را ما باید مشخص کنیم که این خیلی ازلحاظ روشی مهم است.
بین این سه یا چهار نظری که اینجا آمده است، مبانی و مسلمات اینها چیست؟ یعنی بحث مولویت مولا و عبودیت ما، از مسلّمات است یا خیر؟ و اگر هست آیا در فهم ما تأثیرگذار خواهد بود یا نه؟
وقتی شهید صدر نظریۀ حقُالطاعه را مطرح میکند، میفرماید در اینجا اگر ما قبول کردیم که مولا و عبدی اینجا داریم، این رابطه مولا و عبد را عبد تعیین میکند یا مولا؟ این یک بحث مهم و روشی است. اگر مولا قرار است تعیین کند، مولا باید قلمرو حقُالطاعه را مشخص کند نه منِ عبدی که تحت مولویتِ مولا هستم.
اینها باید روشن بشود و اگر روشن نشود، بحثهای نقادی و اشکالات حلی و نقضی، با اشکال مواجه خواهد شد.
به روش خود قرآن، «مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ»؛در پرتو محکمات، متشابهات را بررسی کنیم.
وقتی ایشان محکمات بحث خودشان را چیدند، بعد محل اختلاف این نظرات متفاوت در کجاهاست و ما در چه چارچوبی باید این اختلافات را حلوفصل کنیم؟
باز این یکی از مبانی است: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ»
زبان قرآن، عربی است و زبان پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) عربی است و خطابات و قوانین به زبان عربی آمده است؛ یعنی هرچیز در عرف عرب بوده است، همان معیار ما بوده و رجوع ما به آنها در بحثهای تاریخی، اینکه چقدر از این بحث تاریخی، مستند و حدثی است و بعضی جاها تحلیل دادهاند از زبان دیگران ولی این نقلقولها و حدسیات گاهی اوقات به مبانی ضربه میزند؛ لذا اگر مبانی را مشخص کنیم، آسیب این تحلیلها روشن خواهد شد.
بنابراین کجای این بحث بدیهی است و کجای این بحث اختلافی است و آن اختلافات را براساس آن بدیهیات باید به چالش بکشانیم.
میخواهم ایشان تجدیدنظر کند که آیا ممکن است حقُالطاعه با رویکرد اجتماعی و خطابات اجتماعی جمع شود؟ این را ازلحاظ مبنایی بدون بحث شهید صدر تحلیل کند و بعد ببیند شهید صدر چه فرموده است.
این اجمالی بود که در این زمان بنده فرصت کردم بیان کنم. والحمدلله رب العالمین.
برای مشاهده گزارش تصویری این نشست اینجا را کلیک کنید
نظرات