بنده یک تصویر جامعی برای فلسفهی علم اصول، آنطور که متعارف است را خیلی ضروری نمیبینم که مگر اینکه بهعنوان یک فن جدید و علم جدیدی که احتیاج به یک تخصص جدید دارد روی آن کار بشود. فلسفهی علم اصول باید بگوید که علم اصول باید چهکار کند؛ یعنی شما این بحث را در علم […]
بنده یک تصویر جامعی برای فلسفهی علم اصول، آنطور که متعارف است را خیلی ضروری نمیبینم که مگر اینکه بهعنوان یک فن جدید و علم جدیدی که احتیاج به یک تخصص جدید دارد روی آن کار بشود.
فلسفهی علم اصول باید بگوید که علم اصول باید چهکار کند؛ یعنی شما این بحث را در علم اصول نمیبینید. اگر بناست علم اصولی طراحی بشود، در پیشفرض ما یا قبل از اینکه این علم اصول طراحی بشود، منطق این طراحی باید روشن بشود.
چرا علم اصول و علم اصول باید چگونه باشد. بحثهایی که تاکنون در فلسفه اصول مطرحشده در مورد تعریف و فایدهی علم اصول است و اینکه چه مسائلی باید در اصول طرح بشود و چه مسائلی طرح نشود ولی علم اصول فعلی، تاکنون اصلاً پاسخگوی این سؤالهای ما نبوده است؛ و لذا اگر علم اصول فعلی، پاسخگو بود، دیگر شما فلسفهی علم اصول نمیخواستید و لازم نبود دنبال کنید و تدوین کنید.
فلسفه اصول فقه، بیانگر کلیات بایستههای اصول فقه
ما یک علم اصولی داریم که نتیجه تلاش اصولیون است و یک علم اصول بایسته باید داشته باشیم. کجا باید بایسته بودن این علم اصول بایسته را تعریف کنیم؟ خودش که نمیگوید. اگر هم بگوید در حقیقت ما فلسفهی علم اصول را در علم اصول وارد کردیم. بهعبارتدیگر مبانی حجیت این علم و نیاز به این علم و نحوهی نیاز و سطح نیاز و لوازم پاسخگویی به این نیاز که خلاصهاش این میشود که ما باید یک نظام استنباطی تعریف کنیم و علم اصول باید عهدهدار تبیین این نظام باشد.
کلیت این مباحث در فلسفهی علم اصول میآید؛ اما ریز این مباحث، یعنی ریز قواعد اصولی، یا ریز مباحث روشی در هر سطحی و در هر مقطعی از مقاطع استنباط، این را در علم اصول باید پیدا کنیم؛ بنابراین اگر بناست فلسفهی علم اصول، بهصورت کاربردی و مفید نوشته شود و پاسخگوی چرایی علم اصول باشد، این باید در فلسفهی علم مطرح بشود؛ و همینطور این مبحث چگونه باید این علم اصول سامان پیدا کند، خود علم اصول که نمیگوید. یک علم دیگری که ناظر به وظیفه علم اصول و کاربرد علم اصول باشد، باید آن را تعریف کند.
اگر فلسفهی علم اصول ناظر به این مباحث کلیدی است که تعیینکننده وظیفه اصولی است، آنوقت است که در اینجا ما به علمی به نام فلسفهی علم اصول نیاز پیدا میکنیم. خلاصه در فلسفهی علم اصول باید ما این را تشخیص بدهیم که چه چیزی در استنباط فقیه میتواند اثرگذار باشد که باید در علم اصول بهطور کامل دیده بشود و هر چه خارج از این معیار باشد، زائد بر علم اصول است.
علم اصول، علم قواعد استنباط یا علم نظام استنباط؟
اگر علم اصول، علم نظام استنباط شد، ما یک مسیری طی خواهیم کرد؛ اما اگر وظیفه علم اصول فقط قواعد استنباط شد، مسیر دیگری طی خواهد شد. مثلاً بحث کنیم که چگونه قواعدی موردبحث است؟ قواعد استظهار از نصوص؟ قواعد کشف اصول و تعیین وظیفه عملیه؟ قواعد کشف نظریه؟ قواعد استنباط نظام؟ اینها مراتبی از مستنبطهای ما، خواهند بود. حالا علم اصول کل این نظام استنباط را به عهده میگیرد یا فقط قواعد را بیان میکند؟ اگر فقط قواعد را به عهده میگرفت پس باید علمی دیگر برای روش استنباط یا روشهای استنباط به لحاظ تنوع و پیچیدگی مستنبطهای ما، در نظر گرفته بشود.
و همینطور راجع به منابع استنباط، چه کسی باید تعیین تکلیف کند؟ خود علم اصول؟ یا غیر علم اصول؟ اینها را کجا میخواهید بحث کنیم؟ اینها را کجا باید تبیین کرد؟ قاعدتاً فلسفهی علم اصول باید بیاید و به مسائلی بپردازد تا بتواند این منطق، یعنی منطقی که توجیهکننده کلیه فعالیتهای اصولی در راستای رسیدن به آن نظام استنباط مطلوب را برای ما ترسیم کند.
پس تعیین قلمروی علم اصول باید درجایی انجام بگیرد. چه کسی این را انجام میدهد؟ کسی که فقه را بداند و نیاز فقه یا فقها را بداند و راههای رسیدن به احکام شرعیه، اعم از احکام فرد، احکام جامعه، نظریههای فقهی، نظامهای فقهی و همه اینها را باید مسلط باشد تا بعد تعریف کند و مثلاً یک حلقات جدیدی بنویسد که در این حلقات جدید همه اینها مشخصشده باشد. باز عملاً در اینجا علم اصول، هم نظام استنباط، هم فلسفهی این نظام استنباط را بیان میکند.
میگوییم، علم اصول باید تمام اینها را به عهده بگیرد که دیگر احتیاج به علم جدیدی نباشد؛ یعنی در درون خود این علم فلسفهاش را هم داریم بیان میکنیم. چون اهداف را تعیین کردیم. روش رسیدن به این اهداف را هم داریم بهطور منطقی و علمی سامان میدهیم.
نظرات